امیدوارم تووی زندگی بعدیم باهات برخورد داشته باشم. ترجیحا تووی یه فضای باز. باد هم بیاد. نه شدید. از اون بادهای گرمی که آدم خوشش میاد و وسطش هم میبینی گرمای خورشید داره کمکم خوابت میکنه.
من هنوز به زندگی بعدی اعتقاد دارم چون میخوام نداشتههای این زندگیمُ به دست بیارم. و احتمالا تو یکی از اون هایی. چون میدونم تا اینجای زندگی که به دست نیومدی، احتمالا تووی مابقیش هم همینجوره.
فقط تو نیستی. احتمالا دلمقد کوتاهتر و موهای خرمایی بخواد. یااینکه پسر بشم کلا. اینطوری میتونیم با هم دوست باشیم و تو از خواهر من خوشت بیاد که تصادفا شبیه منِ زندگی قبلیم شده و من روحم خبر داره ولی بهم نمیگه.
و مامان که همون مامان قبلیه -چون هردومون از هم راضی بودیم و حاضر به ادامهی همکاری شدیم- مجبورم نمیکنه زود زن بگیرم و احتمالا اون موقع هم تووی تنهایی بپوسم یا اگه خوش شانس باشم بین دوستام و خونوادهم بپوسم.
شاید همنپوسم کلا. هنوز بهش فکر نکردم.
ولی به این فکر کردم که شاید چندتا از ویژگیهام رو نگه دارم. مثلا ویژگی "من نشون میدم به همه که علاقهای به دوست داشته شدن ندارم، تا اگه کسی دوستم نداشت نشه نقطه ضعفم" چون این ویژگی تا الان خیلی به دردم خورده.
یه سری از آدمها هستن که نمیخوام ببینمشون. البته شاید به عنوان موش کثیف توی فاضلاب، ولی نه به عنوان آدم. حالا شاید به عنوان آدم، ولی نه بعنوان کسی که زندگی من رو داغون کنه. بره زندگی بقیه رو داغون کنه. مثلا زندگی خودش رو.
امیدوارم تووی زندگی بعدیم، کتاب رو به فیلم و مامان رو به کافه ترجیح بدم. چیزی که بعضی وقتها نشد.
واقعا دلم میخواد پسر بشم. احتمالا سیگاری. ولی قطعا دنبال مواد نمیرم. باشگاه هم نمیرم چون میدونم تنبلی چیزیه که از وجودم جدا نمیشه. حتما یه خواهرخواهم داشت و هر روز جوری باهاش رفتار میکنم که عقدههای داداش نداشتن این زندگیم دربیاد.
ففط امیدوارم اینها رو یادم بمونه و باز گند نخوره به همه چی.
قطعا همین مادر. قطعا همین دوستها. قطعا همین خانواده. قطعا منِ دیگر.