تووی ارتباط برقرار کردن بدک نیستم. اگه بخوام میتونم خیلی دلنشین و شیرین باشم و در مواقعی تلخ و زهرمار. بستگی به آدمش داره، به خودم، به زمانش، به مکانش، به حالی که تووی اون لحظه دارم، به دغدغه هایی که پنج دقیقه قبلش داشتم، به حال مامان صبح همون روز، به ناهار یا شامی که قراره بخورم، به محل بعدی که میخوام برم، به نگاه اطرافیان و و هر بار لااقل یه دلیل از بین اینها هست که درست نباشه و در عرض یک روز میپیچه که فلانی مغرور و کم حرف و گوشه گیره.

وقتهایی که بخوام این دیوار دومتری که جلوی شخصیت یک و نیم متری من رو گرفته رو بشکنم، بقیه جوری متعجب میشن که فکر نمیکنن شاید رفتار دفعه اولش عجیب بوده و خودِ خودش، همینه. ولی همیشه برعکس فکر کردن و شاید درست فکر کردن و نتونستم ارتباطاتم رو گسترش بدم و اینجوری شد که وقتی ندا گفت "اددت کنم توی گروه؟" گفتم "نه".

بزار همون "دختری که میخنده ولی فقط با دوستاش" باقی بمونم و به روی خودم نیارم که چقدر دلم میخواد سر اینکه استاد سر کلاس میگفت طبیعت رو نگاه کنید و خنده م گرفت حرف بزنم و نترسم که بگن "چرا یهویی عوض شد؟ قصدش چیه؟"

چگونه به اسمت صدایت کنم هان؟

قطعا همین اهنگها و کتابها.

بستگی به اهنگی که گوش دادم هم داره.

رو ,فکر ,حرف ,بستگی ,ولی ,سر ,بستگی به ,و در ,کردن و ,فکر کردن ,رو گسترش
مشخصات
آخرین جستجو ها